یادت آمد آن شبی که کوچه بارانی نبود
حرف ها گفتی ولی حرفِ زمستانی نبود
با ستاره می نوشتم آسمان زیباتر است
هر چه می گفتم در آن غیرِ غزل خوانی نبود
پیرهن بالا زدی ابرو گره کردی ...وَ بعد
در سرم وَلله به غیر از حسِ انسانی نبود
دل پریشان از نگاهِ مشتری بر رویِ ماه
ابر می آمد ولی شکلِ پریشانی نبود
رازِ ما را می کشیدی رنگِ دریایِ خیال
آن جزیره دور تر از صبحِ بارانی نبود
بی خیال ای عشق می فهمد رقیبِ ژنده پوش
بینِ ما غیر از دو تا واژه که می دانی نبود
قصه هایم را نوشتم رویِ سنگی سبز رنگ
بر مزارم حک نما شعری که می خوانی نبود