" از بس که پر زدم ، به میان غبارها
بالم شکست و دلم از حصارها "
تا کی در التهاب نگاه و فریب ها
وقتی که چشم ها ، پر از انتظارها
از بس که یخ زدم به زمستان قلب تو
گم کرده ام نشان چمن ، در بهارها
از بس که باخته ام دل خود را به غمزه ای
عادت شده ست مرا ، این قمارها
تکرار بی حضور تو دیگر مرا شکست
انگار پشت کرده ای ، به همه یادگارها
یک قطره اشک بود که بدنبال تو دوید
زین قامت خمیده ، ز دست فشارها
قلبم شکست ، تیر نگاه خزان تو
بر باد رفته اند ، قرار و مدارها
وقتی سکوت خیس ، تنیده به شعر من
با رقص بغض ، ز گام سه تارها
در آرزوی خاطره ها ، فصل اطلسی
" یاس خیال " ِ و یاد همان روزگارها
پیشاپیش از حضور و نگاه مهربان شما عزیزان سپاسگزارم
غزل ناچیزم را با تک بیت بسیار زیبا و دلنشینی از استاد مهربان و ارزشمندم جناب آقای دکتر حامد زرین قلمی آغاز نموده ام ، امیدوارم که سرآغازی باشد بر تقدیر و سپاسگزاری از لطف و بزرگمنشی ایشان که الحق ، بعنوان یکی از بهترین مفاخر ارزشمند در عرصه ی شعر و ادب پارسی محسوب میشوند
سربلندی و موفقیت روزافزون ، برایشان آرزومندم .