در پیشگاهِ چشم هایت
حنظه ام
و غسل می کنم
در آبشارِ اندوه
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
مشاعره با اشعار حافظ | 6 | 204 | gardokhak7 |
دختر ققنوس ها | 2 | 164 | chnava |
یاد عماد مشائی گرامی | 3 | 231 | ali_ehghagh_jahromi |
تحلیلی بر زیبایی های شعری در اشعار شاعران قسمت اول | 1 | 390 | manizheh510 |
تنفیذ | 2 | 122 | ali_ehghagh_jahromi |
نگاهی نو به ساختارهای غزل امروز | 0 | 547 | jabertormak |
تحلیلی بر اشعارسپید بعضی از شاعران امروز | 0 | 349 | jabertormak |
تحلیلی بر زیبایی های شعری در اشعار شاعران قسمت دوم | 0 | 336 | jabertormak |
در پیشگاهِ چشم هایت
حنظه ام
و غسل می کنم
در آبشارِ اندوه
تو از حوالی چشمم عبور خواهی کرد
شبی که در غزلم رقص نور خواهی کرد
دلم به آینه های شکسته خوش کردم
برای اینکه در آنها ظهور خواهی کرد
هنوز در دل من آیه ها به ترتیلند
مقدرم شده عزم حضور خواهی کرد
پرنده های مهاجر به برکه برگشتند
که پشت بر برهوت غرور خواهی کرد
من از پرنده شنیدم که از حریم غزل
کلاغ و کرکس و خفاش دور خواهی کرد
((چون مزرعه ی خشک به باران نرسیدیم))
از عشق بریدیم و به یاران نرسیدیم
گمگشته راهیم در این حادثه ی سرد
از راه گذشتیم و چه آسان نرسیدیم
آخر چه صحابی یست به دریای دل من
کز موج گذشتیم و به طوفان نرسیدیم
کشتی که فرو ریخت چه باک ازشب طوفان
بعد از تو شکستیم وبه سامان نرسیدیم
دیدی که چه سان است تب عشق من وتو
تا مرگ رسیدیم و به پایان نرسیدیم
این سفره ها قسمت مهمان موج نیست
شیری که می خورد هم سر پستان موج نیست
با تیشه ها بد مکن امروز نازنین
ضحرا فقط خارمغیلان موج نیست
طوفان شن ها همگی فکر می کنند
اندیشه ها دست بیابان موج نیست
شوریدگی بر شب ساحل رسیده است
گل در سرای شب گلدان موج نیست
چادر بزن گوشه ی میدان آه من
این آسمان تا ته میدان موج نیست
اینجایگاه قرص غزل حل نمی شود
عیب از نگاه دکتر و درمان موج نیست
من از دست تو ای دلبر به زیبایی و خوشباشی
شبیه ماهی افتادم میان حوض نقاشی
واز دست توافسونگر میان دام افتادم
چودیدم عکس رویت را میان صفحه ی کاشی
من از پیغمبر خوبان جدایم در سفر هستم
شکایت می برم از تو به پیش شاه نجاشی
تو در قلبم نمی گنجی ومن در کعبه ی دلها
شماراجستجوکردم شبی با قامتی ناشی
نسیم ساکت و سردم میان کوچه شبگردم
ترا پیدا کنم شاید به دلجویی و فراشی
من به دنیا به غزل هم به شما مشکوکم
در نمازم به خداوندِ دعا مشکوکم
بر سرِ سجده که می آیم و از خویش رها
من به این گفتنِ بی حال و هوا مشکوکم
تند آب ,
پنجه بر گلوی قطره بی حباب می فشارد .
و لحظه انفجار فریاد قطره های سد شده
همان عظمت خروش به عمق دره هاست .
آرزوی قطره ها شکستن سد است .
خیالت را ببر بگذار تنها باشم امشب را
وَ بگذارم به هم با آهِ تنهائی خود لب را
بسوزانم جهان را با تبِ عاشق ترین عاشق
که پائین آورم با یک غزل افسانه ی تب را
همین بالاترین باشد در این دریاچه منصب را
علی عبداللهی/اصفهان
شاعر شـــــدن را ردپای عشق کافیست
باران که باشی هـرکجای عشق کافیست
یوسف عزیز عشق باشد شهر امن است
بغض زلیخــــا در هوای عشق کافیست
وقتی خدا در قـــــالب دریا غزل خواند
بی تو حالم باز هم هر روز بدتر می کنند
این حوالی حرف را وارونه باور می کنند
فانتزی های نگاهت در مجــاز شعرهام
شرح ابیات مرا هر روز از بر می کنــند
خسته ام از سیلی ناجور استنطاق هات
له شدم در زیر خرواری پر از اغراق هات
آدمم خیلی دلم می خواست باور می شدم
بارها زیر نگین خنده ی ارفاق هات
حتا
خیال با تو بودن
می تواند
صفوف رژه مند خوش وقتی
و خوش بختی
را از
دروازه ی دردآلود دل خوشی های من
عبور دهد
شماره حساب احساسم
آنقدر پر است ,
که دستم به گریبان دلم نمی رود !
.لبریزم از اندیشه ی فردایِ کامَت
دریایِ شیرینی، لبالب شورِ عشقی
موجی بزن بر دیده ی مجنون و رامَت
مستی کجا، یک لحظه از عطرِ نگاهَت
تلخی کجا، شهدیست جاری در کلامَت
لب تا به لالایِ لبانَت، بی خود آمد
سرریز شد، سر تا به پایِ، قدّ و قامَت
آه از شَبِ بی نورِ من؛ خورشیدِ بیدار
بر سینه ی آغوش دِه، ما را، سلامَت
بـِلـُند ِ مو طلایی ات . . . عیاری چند . . . !!؟
وَ گیسوی ِ حَنایی ات . . . عیاری چند . . . !!؟
هوای ِ بام ِ ابروی ِ تو را دارم
دو ابروی ِ هوایی ات . . . عیاری چند . . . !!؟
دیر رسیدم
برای
آخرین دیدار ...
کسی نگفت که تنت
میزبانی میکند
از دردی ناخوانده ...
عمریست
لحاف سکوت
برسر فریادم کشیده ام...
با تارهایی از
جنس ای کاش ...
صبر بردلم تنیده ام
روزی که بیایی ...
باشم
یا نباشم ...
به آرامش رسیده ام ...
شما که
زبان سرخ
نداشتید !
سرسبزتان
بربادرفت....
ذوق شعرم را کجا بردی که بعد از رفتنت
گم شدم در کوچه باغ حسرت پیراهنت
شاعری از چشم من افتاده انگاری غزل
بعد تو هی می کشد آه مرا بر دامنت
دوست عزیز جناب فرزاد مستدعیست در اسرع وقت پروفایل خود را تکمیل و عکسی مناسب ارسال بفرمائید طریقه ی آپولود عکس در سایت موجود است
مدیر سایت
گفتند ما از تبار اخگریم
نه سنگ خاموش !
از سر چشمه سرد آتش می نوشیم !
شتابان
ساعت دو ِ شب است که با چشم بی رمق
چیزی نشسته ام بنویسم بر این ورق
چیزی که سال هاست تو آن را نگفته ای
جز با زبان شاخه گل و جلد زر ورق
هر وقت حرف میزدی و سرخ میشدی
هر وقت مینشست به پیشانی ات عرق
من با زبان شاعری ام حرف میزنم
با این ردیف و قافیه های اجق وجق
این بار از زبان غزل کاش بشنوی
دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق
من رفتنی شدم ، تو زبان باز کرده ای
آن هم فقط همین که : " برو در پناه حق "
آمدی ،رفتی وچشمم خیس شد
درس هق هق درگلو تدریس شد
دوری ات جر می دهد اینک گلو
آخرین دیدارمان تندیس شد
روی لولای دلم پنجره ای می چرخد
عشق با حرکت یک زنجره ای می چرخد
چرخ احساس شما گل بکند در شعرم
آسمان گیج تر از قرقره ای می چرخد
بر سر بکن چادرِ مشکی جهان که ما
این درد را سر نکشی ناگهان که ما
در آتشِ سوزِ تو با غم نشسته ایم
گفتم و او گفته غمش را نهان که ما
روزگارم تنگ و دردی روزگاری میکشم
بار دردت ، سال ها با بردباری میکشم
روز اول چونکه نامم اشتباهی گفته ام
حال با گوشی فرو افتاده گاری میکشم
=====
تو از کجای زمین آمدی که شور آمد
تو از کجای زمان آمدی که نور آمد
تو ازکدام غزل آمدی که با نفست
برای این دل پوسیده نفخ صور آمد
====
اندوه غزل را لب آبی ننویسند
انگور لبت را به شرابی ننویسند
در کارگاه هستی
وقتی خشتم را می ساختند
کاش
مرا خبر می کردند
تا
کمی از خون دلم را به آب وگلش اضافه می کردم
ای سفر کرده در عبور نسیم ، تو بیایی بهار خواهد شد
احتمالن ترانه ی بعدی ، قسمت انتظار خواهد شد
سر ما توی لاک ها گرم است ،خنده از ما کمی گریزانتر
سایه ها گرم و شرجی اند انگار، شعر دریا بخار خواهد شد
شعر در من نشسته اجباری واژه ها بیقرار یک غزل اند
چشم ناز تو هم کمک نکند ، شاعری زهر مار خواهد شد
رودهای لطیف بستر اشک ، رو به دریا روان تر از شعرند
سر جریان اشک من با شعر اتفاقن قمار خواهد شد
از سکوت عجیب تو پیداست ، اعتصابی عجیب در راه است
بوسه های مسالمت آمیز ، از لبت بر کنار خواهد شد
این خبر را رسانه ها گفتند ، شب اردی جهنمی خونین
لب سرخ شما توافق کرد ، پس صفا برقرار خواهد شد
مدتی دارم تو را تنها تصور می کنم
عشق را در شرجی دریا تصور می کنم
گوشه ای از برکه ی احساس خود گل می دهم
در غزل طرح پر قوها تصور می کنم
انگار تو وابسته به جایی بودی
درگیر نفس ها ی نهایی بودی
ازعشق من وتو یک قفس باقی بود
افسانه ی پرواز و رهایی بودی
شیلا بخدا ذوق تو انکار ندارد
افسوس که گوشی در و دیوار ندارد
پیراهن این شعر درفشیست که میگفت
این شاه قلم میزند و مار ندارد
=====
با وداع فرهین،مسعود،سینا،مژده، و آمادگی کوچ نابهنگام دیگر چلچه های عاشق
کوچیدن عشقیست باشکوه...
من هم از این وضع دلسردم ،دقیقا مثل تو
رود اشکم ،صخره ی دردم ، دقیقا مثل تو
بارها حرف دلم را گفته ام در شعرها
اعتراض خویش را کردم، دقیقا مثل تو
متاسفم که گاهی سلیقه ها و تنگ نظری ها بر قوائد و ضوابط و قانون ارجعیت پیدا میکنند
مزه مزه ی نگاه ها با افکار طویل
و پرواز دلواپسی ها ،
متغیرهای منضبط
و فتح بن بست های بی جواب ،
" از بس که پر زدم ، به میان غبارها
بالم شکست و دلم از حصارها "
تا کی در التهاب نگاه و فریب ها
وقتی که چشم ها ، پر از انتظارها
از بس که یخ زدم به زمستان قلب تو
گم کرده ام نشان چمن ، در بهارها
از بس که باخته ام دل خود را به غمزه ای
عادت شده ست مرا ، این قمارها
تکرار بی حضور تو دیگر مرا شکست
انگار پشت کرده ای ، به همه یادگارها
یک قطره اشک بود که بدنبال تو دوید
زین قامت خمیده ، ز دست فشارها
قلبم شکست ، تیر نگاه خزان تو
بر باد رفته اند ، قرار و مدارها
وقتی سکوت خیس ، تنیده به شعر من
با رقص بغض ، ز گام سه تارها
در آرزوی خاطره ها ، فصل اطلسی
" یاس خیال " ِ و یاد همان روزگارها
پیشاپیش از حضور و نگاه مهربان شما عزیزان سپاسگزارم
غزل ناچیزم را با تک بیت بسیار زیبا و دلنشینی از استاد مهربان و ارزشمندم جناب آقای دکتر حامد زرین قلمی آغاز نموده ام ، امیدوارم که سرآغازی باشد بر تقدیر و سپاسگزاری از لطف و بزرگمنشی ایشان که الحق ، بعنوان یکی از بهترین مفاخر ارزشمند در عرصه ی شعر و ادب پارسی محسوب میشوند
سربلندی و موفقیت روزافزون ، برایشان آرزومندم .
ستاره مرده ، سیاهی دگر شکست، بیا
اگرچه اهل دلی بند دل گسست ، بیا
بیا که بی تو دوباره سکوتِ مخمورم
به خنده های فریبانه، مستِ مست، بیا
بیا که روزِ دگر چاره ای دگر دارد
مبادِ روزِ مبادا اگر که هست ، بیا
غبار پای کدامین سواره می مانَد؟
پیاده را چه زیان عطسه ای که جست، بیا
بیا اگرچه دو روز دگر نمی گویند
به مویه ، بی تو دگر رفته ام زِ دست، بیا
خموده خاطرم اینک که می روی دل خون
شکفته نای دل و، بغض من شکست، بیا
بیا، دوباره بخوانی ، زِ ما درود، درود!
وگرنه ناله برآید که دیده بست ، بیا!
یادت آمد آن شبی که کوچه بارانی نبود
حرف ها گفتی ولی حرفِ زمستانی نبود
با ستاره می نوشتم آسمان زیباتر است
هر چه می گفتم در آن غیرِ غزل خوانی نبود
پیرهن بالا زدی ابرو گره کردی ...وَ بعد
در سرم وَلله به غیر از حسِ انسانی نبود
دل پریشان از نگاهِ مشتری بر رویِ ماه
ابر می آمد ولی شکلِ پریشانی نبود
رازِ ما را می کشیدی رنگِ دریایِ خیال
آن جزیره دور تر از صبحِ بارانی نبود
بی خیال ای عشق می فهمد رقیبِ ژنده پوش
بینِ ما غیر از دو تا واژه که می دانی نبود
قصه هایم را نوشتم رویِ سنگی سبز رنگ
بر مزارم حک نما شعری که می خوانی نبود
ازدل پسند
تا جنون پیری ام، کردت پسند مسخره کردی ز دی تو پوزخند
لاجرم ،خورجین سینه پرشده از غمی کهنه و نو که توامند
گر نباشد باورت اینک ببین شاهدان من یکایک حاضرند
دریا ترین شعرم فقط مخصوص شب بو هاست
زیباترین احســــــــــاس من روی پر قــوهاست
شاعر که باشی آسمان را شعر می فهمی
لطف غــــــــزل در اوج پـــــرواز پرستو هاست
هر چند تا نهایت باران رسیده ایم
جز درد از زراعت دنیا ندیده ایم
دنیا به کام ما چه صمیمانه زهر شد
ما که نه گندمی ونه سیبی نچیده ایم
یونس شدم کوسه شدم من را تو خوردی
آدم شدم حوا شدی سیبم تو بردی
یوسف شدم پیراهنم راپاره کردی
از پشت خنجر میزنی آخر تومردی؟
برای دیدن تو چلچراغ لازم نیست
و با وجود نگاه تو باغ لازم نیست
همینکه ساده شکستم برای من کافیست
برای قلب شکسته که داغ لازم نیست
تو مقصدی و غزل یک بهانه شاید هم
وصال مثنوای ام را سراغ لازم نیست
همین که خانه شعرم اسیر گنجشک است
برای تسلیت من کلاغ لازم نیست
چقدر خوب و صبوری که در حضور لبت
حضور آینه ها در فراغ لازم نیست
بانوی ازل ، مردِ ابد تنها شد
خورشید گرفت و روز ناپیدا شد
بعد از تو سکوت بود و درد و غم و رنج
دنیای « علی » همیشه بی « زهرا » شد
====
حکایتِ من ودل مبهم است ، می دانی ؟
تمامِ قصه ی من ماتم است ، می دانی ؟
اگر بگویمش از سنگ ناله برخیزد
وَ این مثل که زدم هم کم است ، می دانی ؟
قسمتی از تنم
وطنم
امروز لرزید
قسمتی از دلم
ایرانم.... بوشهر
خدایا ...!
آرامتر ...!
نیازی به زمین لرزه نیست ...!
کاخِ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت ...!!
هموطن بوشهری تسلیت....
فقط یادم بکن
اگر یخ کرده ای از برف و بو ران
ویا تب کرده ای از خیس باران
از این سرما ،ازاین سرما ی پرسوز
تعداد صفحات : 2
تعداد شاعران زن
13
تعداد شاعران مرد
29
کارگاه غزل
کارگاه سپید