من از دست تو ای دلبر به زیبایی و خوشباشی
شبیه ماهی افتادم میان حوض نقاشی
واز دست توافسونگر میان دام افتادم
چودیدم عکس رویت را میان صفحه ی کاشی
من از پیغمبر خوبان جدایم در سفر هستم
شکایت می برم از تو به پیش شاه نجاشی
تو در قلبم نمی گنجی ومن در کعبه ی دلها
شماراجستجوکردم شبی با قامتی ناشی
نسیم ساکت و سردم میان کوچه شبگردم
ترا پیدا کنم شاید به دلجویی و فراشی