گفته بودم بی تومیمیرم نرو
من اسیردست تقدیرم نرو
عاقبت دیدم خرامان میرود
بی خبرازحال جانان میرود
هرچه کردم عشقِ خودپنهان کنم
اشک غم خالی ازاین چشمان کنم
همچنان خندید وُتنهایم گذاشت
غصه دارروزوشبهایم گذاشت
گفتمش تنها مرو وامانده ام
من چراازقلب توجا مانده ام
تابه کی نالم ازاين افسرده گی
کارمن دیگرشده دل مرده گی
من كه میدانم گرفتارش شدم
چون اسیرکوچه بازارش شدم
دل شکستم دست اودر زندگی
عاشقی دلخسته با درماندگی
کاش که بازآید ودرمانم کند
یا که آتش برتن وُجانم کند
گفته بودم بی تومیمیرم نرو
من طبیب عشق میگیرم نرو
s@rv